Dec 30, 2007

اندر باب جانورشناسی

گاوشناسی:

1- گاو نر: موجودیست نفهم از عناصر ذکور.با لگد ، تو دهنی ، فحش ، بد و بیراه کک او نمی گزد. کلا برای او بجز سه قضیه غریزی ، هیچ موضوعی از اهمیت برخوردار نیست.

2- گاو ماده : خیلی خر است. مثل گاو منتظر میماند تا او را بدوشند. چشمش کور.دندش نرم

3- گاو راننده ی نر : اصولا بر پشت وانت- پیکان-تاکسی- پرشیا سوار میشود.راهنما نمیزنند. از آینه استفاده میکند و لی به موجودات داخل آینه توجهی ندارد. اصولاً نیمی از ماشین را در یک لاین و نیمی را در لاین دیگر کنترل کرده و با سرعت دلخواه حرکت میکند به گونه ای که اگر کسی بخواهد از او سبقت بگیرد الزاماً با میخهای وسط خیابان برخورد داشته باشد.چراغ قرمز برای او در صورتی رنگ دارد که بر بالای آن دوربین نصب شده باشد.

4- گاو راننده ی ماده : دو دستی به فرمان میچسبد.اصولاً بر پشت رنو- پراید-سمند مینشیند. در مواقعی که خیابان کاملاً خلوت است راهنما میزند. راهنمای چپ زده به راست میرود(و بالعکس) برای دور زدن دقایقی خیابان را بند آورده و فحش میخورد. با عکس العملی به نام کم کردن سرعت به طریق کم کردن فشار بر روی پدال گاز آشنا نبوده و فالفور پایش را بر روی ترمز میکوبد. از نظر او همه بی شعورند و میبایست ملاحظه او را در رانندگی بکنند. مرام رانندگی ندارد. فقط بوق میزند. اصولاً آرام میراند ولی از لاین سرعت حرکت میکند. نسبت به بوق های مکرر و سبقت رانندگان دیگر از سمت راست ماشینش مقاومت میکند.

5- گاو نر در پدیده ی عشق :موجودیست از تیره ی گربه سانان.کاملاً بی چشم و رو. برای احساسات ظریف و رمانتیک دخترانه ی طرف مقابل ارزنی ارزش قائل نیست.فالواقع فقط به او به چشم موجودی ماده مینگرد. اعتقاد دارد که همین است که هست.پس از ازدواج همسرش اگر ذره ای جربزه داشته باشد دو تا میزند توی دهنش و ترکش میکند.

6- گاو ماده در پدیده ی عشق : فرق عشق را با علف نمیفهمد.طرف مقابلش باید پولدار باشد.خرج او را بدهد.برایش هدیه بخرد و او ذوق کند.در پدیده ی مادی هیچ نقشی را ایفا نمیکند.احساس ماده بودن در این موجود به وفور یافت میشود.

مارمولک شناسی :

1- مارمولک نر : موجودیست بی شرف.بی وجدان.بی..(تمام خصوصیاتی که با پیشوند "بی" شروع شده و دال بر پست بودن طرف است).اصولا در بازار کار میکند.در عنفوان کودکی با واژه ی دوسدختر آشنا میشود.انواع موجودات ماده را از نزدیک میشناسد.با لوازم آرایش و لباسهای زیر زنانه آشنائی کامل دارد.با چک و سفته و تراول قرابت دارد.

2- مارمولک ماده: ای بی شرف.آقا یک چیزیه این بشر.زیر آب زن.دو بهم زن.شر به پا کن. آتیش بیار معرکه.اصولا به دنبال مخزنی یه بچه پولدار پ پ میگردد.به وفور از کلماتی همچون: قربونت برم عزیزم.فدات شم.خانومم.و ... استفاده کرده و در غیاب شخص از او به القاب زنیکه ایکبیری ، مرتیکه بی سر و پا ، ... یاد میکند.

3- مارمولک هفت خط: نوعی از مارمولک که فقط در بازارهای اصفهان-تهران-تبریز یافت میشود.از آب دماغ بز طلا میسازد. واجبی را به جای حنا به مردم می اندازد.این نوع از مارمولک فقط در جنس نر دیده شده و بندرت نمونه ی ماده آن را میتوان یافت.پس از چند سال به طرز وحشتناکی پولدار میشود. در سن پیری در سه وضعیت خاص او را میتوان مشاهده کرد: زندان- روی صندلی چرخدار- سرحال و در حال چاپیدن ملت.

کفتر شناسی

1- زوج کفتر زیر 16 سال : خوشحال هستند. ساعت 3 بعد از ظهر به کافی شاپ میروند و مدتها با نیش باز باهم بغ بغ بغو میکنند.در پارک با هم قدم میزنند و به اطراف مینگرنند مبادا آشنا ببینند. بر سر مداد پاک کن با هم دعوا میکنند و به خاطره ی عشق کودکی تبدیل میشوند.

2- زوج کفتر 16-27 سال : ماشین باباهه را دودر میکنند و با آن به جاهای خلوت میروند. صبح ساعت 10 با صدای هم از خواب بیدار میشوند.ناهار را با هم صرف میکنند.تا عصر باهم هستند .شب تا ساعت 1 با هم تلفنی صحبت میکنند.از ساعت 1 تا 4 صبح با هم چت میکنند.ساعت 4 با لبخند ملیحی بر لب کامپیوتر را خاموش کرده و با همان لبخند به خواب میروند.در انتها یکی به دیگری خیانت کرده و پس از 3 ماه همه چیز فراموش میشود.

3- زوج کفتر بالای27 سال : یک دوستی هدفمند.درگیر با مسائل مادی..از صبح تا شب به دنبال یک لقمه نان میدوند.آخر شب خسته همدیگر را میبینند.الخ . 90% قضیه به ازدواج می انجامد. پس از چند سال به غلط کردن می افتند.

4- زوج کفتر بالای 50 سال : کمتر پیش می آید. در عکسها ، فیلمها (مثال:تایتانیک) ، شو های تلویزیونی ترکی و داستانها یافت میشود.

پی نوشت: ترجمه مکالمات دو مرغ عشق

Nov 27, 2007

جنون


بین خرت و پرت ها

بوم نیمه رنگی

با ترکیبهای نامفهوم

میگذارمش روی سه پایه

محو تماشایش میشوم

.

.

سرد بود

پائیز بود

هر رنگی که از خطوط چهره ات در یاد داشتم میپاشیدم روی بوم

خطگوشه ی لبانت را که قلم مو کشید ، دیگر بی طاقت شده بودم

بوسیدمشان

ترکیبش به هم خورد روی بوم

دست کشیدم روی صورتت

رنگها به هم گره خورد و نافرم شد

وای که چقدر دلم میخواست تابلو جان داشت تا صدای نفسهایت را میشنیدم

انگشت سبابه ام را گذاشتم روی گونه ات

سراندمش آرام روی شیار مورب

محو شد

خیره شدم

(چقدر معصوم تماشا میکنند چشمانت)

.

.

.

جان بگیر لعنتی

دوباره میکشم...سه باره....چهارباره

چشمها

خطوط زیر چشم

چال صورتت ، وقتی که میخندی

چانه ی بلندت

سه چهار تاری که روئیده بین ابروانت

.

.

جان بگیر

نفس بکش

چیزی بگو

..

پا میگذارم توی بوم

مست میکشم خود را

رها در آغوشت

خیره به چشمانت

لبخند میزنی

خیره میشوی

.

جان بگیر

خدا را

جان بگیر

.

.

" گر جان نمیگیری جانم بگیر"

Nov 11, 2007

لطفاً سی دی شماره دو را داخل دستگاه قرار دهید

گِل

شاپرک

کیف چرمی

دو نخ کنت بده آقا

چند؟

فقط یه نخشو لطفاً

تاکسی

اقتصاد مملکت پکیده قربان

بعله آقا

بعله

مرتیکه بکش کنار اون لگنُ

خرد داری؟ تراول دارم

دم اون پراید یشمیه نگه دار

سوت

مم مد

خفه شو احمق! نمیبینی دختر نشسته پیشش؟

یه چیپس سرکه نمکی لطفاً

ماست موسیر هم دارید؟

یه باکس بهمن

دیگه

همین

مستقیم؟

ای تف به روحت

گِل

چاقو چنده؟

اون ضامنداره چی؟

ارزون بده مشتری شیم

گُل کوچیک پایه ای؟

هیس!

جلال ذوالفنون میزنی؟ حیفنون

آتیش داری؟

این که آتیش عشقه

کفترا رو

سوت

ساعت چنده؟

لال شو بذار کپه مرگمونو بذاریم

عجب ترافیک مزخرفیه

لاک ناخنم پرید

بس که زر زدی

سیگار برگ داری؟

دیدی بازم زر زدی

شاپرک

گُل

صفر مطلق

خاموشش کن لعنتی!

Nov 6, 2007

احمد و رفقا


داستان بر میگرده به اونجا که عمه بزرگ جمشید آچار رفت به رحمت خدا ، مکانیکی تعطیل بود، اوسجمشید با خانواده رفته بودن مسجد فردیس کرج واسه مراسم ختم ، روز قبلش هم قاسم سبیبل BMW ش رو گذاشته بود پیش اوسجمشید

احمد بود و مکانیکی ، یه BMW و یه سوئیچ ، تلفن و شماره رفقا ، رضا فرفری و ناصر تیز دست و محمود کیلید

- الو ، بر و بچ تیپ بزنید سورفیریز دارم براتون ، سی دی کار درست داری ناصر؟

- ای ول احمد ، سی دی ش با من ، تو کراوات داری؟

- خودم که نه ، آقام داره یه دونه ، مال عروسیشه

- ناز نفست ، بجمب!

Oct 26, 2007

سوزی (زینت) و جواد در پارتی نانسی جون اینا


موزیک غالب در پارتی را میتوانید از اینجا دانلود کنید
پی نوشت : با تشکر از عوامل جمهوری اسلامی جهت صدور مجوز پخش این عکس مخالف با شئونات ، در راستای اهداف پخش کنفرانس برلین

Oct 18, 2007

خانواده سبز


( روی عکس کلیک کنید )

مکان : سالن منزل ، ‌جلوی تلویزیون

زمان : ماه مبارک ، بعد از افطار

وضعیت : در حال تماشای سریالهای ماه مبارک

معرفی :

1- عباس آقا ـ 48 ساله - پدر خانواده ـ باتفاق شاگردش تقی روی رخش ( کامیون زرد قناری) کار میکند ـ در دفترچه خاطراتش بهترین روزهای عمرش را روزهائی دانسته که از سفر به کانون گرم خانواده برگشته و مهری خانم برای ناهار آبگوشت پخته باشد.

2- مهری خانوم – 36 ساله - مادر خانواده – خانه‌دار – دستپختش به گونه ایست که خورنده ، انگشتانش را نیز خواهد خورد – بهترین روزهای عمرش را به یاد نمی آورد

3- عمه اعظم – 42 ساله - همشیره عباس آقا – پیر دختر – ساکن منزل عباس آقا - در پختن غذا به مهری خانوم کمک کرده و بچه ها را تر و خشک مینماید – بهترین روزهای عمرش 19 سالگی و آشنائی کوتاه مدتش با محمود آقا بوده و هست.

4- احمد – 22 ساله - پسر بزرگ خانواده - 6 ماه پیش دوران آشخوری را به پایان رسانده و به پیشنهاد عباس آقا، در مکانیکی جمشیدآچار مشغول به کار شده و بحمدلله سرگرم است – شخصاً اعتقاد دارد که جمشیدآچار قصد دارد دختر تحصیلکرده‌اش " تهمینه " را به او غالب کند ولی او به روی خود نمی آورد و همین دلیلِ همه‌ی داد زدن ها و بد اخلاقی های اوسجمشید است.

5- ملیحه – 21 ساله – دیپلمه - شیرینی خورده‌ی علی (معلم علوم) – عقد آنها را در آسمانها بسته اند- آنها خوشحالند – علی هر بار برای دیدن ملیحه باید از عباس آقا و احمد اجازه نامه‌ی کتبی داشته باشد.

6- زینت – 17 ساله – در دبیرستان بنت الشهدای محل مشغول به تحصیل است – دوستانش او را " سوزی" صدا میزنند.او تحت تاثیر دوستانش از چارچوب خانواده خارج شده و بعضاً بعداز ظهرها ساعت 3:30 بعد از تعطیل شدن از مدرسه به بهانه کلاس اضافه بهمراه آنها به تریا میرود. وی پس از آشنا شدن با واژه‌ی "دوسپسر" ، جواد و موتورش را به دوسپسری برگزیده و عاشق شده است. بهترین لحظات عمرش لحظاتی‌ست که در خیابان های بالا شهر روی موتور جواد سوار بوده و باتفاق تک چرخ میزنند.

7- مصطفی – 14 ساله – نمره هایش همیشه در بازه ( 0 - 12) قرار دارد – اعتقاد دارد در آینده میبایستی به تیم ملی فوتبال راه پیدا کند - در بین بچه های محل به مُصی پشمک معروف بوده و مهری خانوم اعتقاد دارد همسر آینده مصطفی عاشق این خصوصیت او خواهد شد.

8- بهادر – 12 ساله – حتی الامکان درسش را میخواند – کمتر حرف میزند – وقتی هم حرف میزند فقط زر میزند – نقش خاصی در زندگی ندارد - فعل خوردن را به همه افعال بشری ترجیح میدهد

9- حسن – 8 ساله – کلاس دوم دبستان – معدل بیست – عباس آقا اعتقاد دارد حسن با بقیه فرق دارد، باید درس بخواند و دکترمهندس شود – بهترین روز زندگی حسن روزیست که عباس آقا به خاطر شاگرد اول شدنش برای او یک دوچرخه خرید.

پی نوشت : این سایت طبق فوانین جمهری اسلامی ایران بوده و حجاب در منزل امری غیر ارادیست.

Oct 12, 2007

رها



یه روز پنج شنبه ...دم دمای غروب ... فاصله مبداء تا ماشین....به مقصد معلوم ... مطابق معمول ... داشتم برای خودم برنامه کار و کوفت و درد رو به هم گره میزدم ... به اوج که رسیدم ... صدائی من رو به محیط برگردوند ... یه مرد با یه ویولن ... و یه صدای دلنشین . قدمهامو آروم کردم . چند لحظه ای بی اختیار ایستادم ... و مسیرمو کج کردم ... دقیقاً مخالف مسیر من بود ... رفتم ... گوش دادم ... خوب گوش دادم ... وقتی تموم شد ... دستمو بردم سمت کیفم ... و اولین اسکناسی که دستم اومد رو ... گذاشتم توی جیب سمت راستش ... دیر شده بود . به اون طرف خیابون رفتم ، سوار تاکسی شدم ... و برگشتم.

یه روز پنج شنبه

دم دمای غروب

روی سی و سه پل

وقتی که آسمون یه ترکیب فریبنده از رنگ سرمه ای و نارنجیه

و زاینده رود آبی آبی

وقتی که دارم تند تند و بی وقفه افکار طوفان زده ام رو مرور میکنم و بهشون مجال میدم

اگه یه نفر بر خلاف مسیر من

با سازش

و صدای مسحور کننده ش

بتونه این آهنگ رو

با همین حال و هوا بخونه

مسیر رو از من بگیره

و مجال رو از ذهن

دست میبرم سمت کیفم

...

و بعد از اون مطمئنم

که باید پیاده برگردم


Oct 11, 2007

لیبل : لیبل

من "دوشيزه مکرمه" هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.

من "مرحومه مغفوره" هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم.

من "والده مکرمه" هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني بيست آگهي تسليت در بيست روزنامه معتبر چاپ مي کنند.

من "همسري مهربان و مادري فداکار" هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند.

من "زوجه" هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه بيست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.

من " سرپرست خانوار" هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.

من "خوشگله" هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.

من "مجيد" هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند.

من "ضعيفه" هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.

من "..." هستم، وقتي مادر، من و خواهرهايم را سرشماري مي کند و به غريبه مي گويد «هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد.

من "بي بي" هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.

من "مامي" هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.

من "مادر" هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم.- آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.

من "زنيکه" هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود.

من "ماماني" هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.

من "ننه" هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم. نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.

من "يک کدبانوي تمام عيار" هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند. دوستانم وقتي مي خواهند به من بگويند؛ «گه» محترمانه مي گويند؛ "عليا مخدره".

من "بانو" هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسي ام؛ "خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و..." هستم.

من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، "سليطه" هستم.

من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم و بر؛ " دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و..." هستم.

دامادم به من "وروره جادو" مي گويد.

حاج آقا مرا "والده" آقا مصطفي صدا مي زند.

من "مادر فولادزره" هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.

مادرم مرا به خان روستا "کنيز" شما معرفي مي کند.

...

من کيستم؟

[ بلقیس سلیمانی ، اعتماد ، پنجشنبه پانزدهم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش ]


پی نوشت : بدون شرح!

Oct 5, 2007

آرامش تصنعی


مردم اصولا در مقابل فال قهوه به سه دسته تقسیم میشوند

یک - آنها که پوزخند زده و میگویند " برو بابا خرافاته ".
دو - آنها که تمام رویداد های
زندگیشان را بر اساس آن قرار داده و اکثراً در مقابله با فرصتهای زندگی متضرٌر و حتی سرکیسه میشوند.
سه - آنها که تا حدی به قضیه لیبلِ"تفریح" ،" اتفاق باحال" و یا " آرامش تصنعی" میدهند.

پیش تر ها دوستی داشتم که از نظر رفتاری غیرطبیعی بود و تا حدی هم شیرین عقل میزد.اصولاً معاشرت با اینگونه افراد متفاوت که تفاوت را عمداً در برنامه خود گنجانده اند مرا جذب نمیکند . اما بعضی خصلتهایش مرا به فکر وا میداشت. از جمله ظرف آبخوری مخصوصی که یک پیاله شفاف بود و دقیقاً حجم دو دستش را پوشش میداد. مینشست دقایقی زیر لب با آب درددل میکرد. آنچه را که میخواست به آب توضیح میداد.انگار که با یک موجود زنده درک و فهم دار صحبت میکند.بعد با آرامش و جرعه جرعه آن را مینوشید و واقعاً لذت میبرد. بعدها در تمرینات یوگا به ما توصیه شد که آب را همینگونه بنوشید تا به آرامش برسید.چندی پیش شنیدم که در ژاپن ، پروفسور ایموتو طی آزمایشاتی اثبات کرده که مفاهیم متافیزیکی محیط همچون خواندن دعا یا متمرکز کردن ذهن بر آب تاثیر شگرفی بر روي تركيب مولكولی آب میگذارد.
در منطق من ، قرابت خاصی هست میان "رابطه فرم گرفتن نقوش قهوه با ذهن فرد متمرکز بر فنجان" و "اثر ذهن بر آب".

قصدم ابداً تاکید بر حضور و تاثیر مفاهیم متافیزیکی نیست. چه بسا که متخصصان زیادی به گونه های مختلف آن را برای همه اثبات کرده و زیادند از این دست مثال ها.
آنچه فکر مرا به خود مشغول کرده اینست : ذهن بشر که بناچار معلول هر محرک روحیست ، با وجود این همه ابزار برای بازیابی آرامش و کسب امید هر روز آشفته تر و بیمار تر از پیش مسیر خود را طی میکند .

Oct 4, 2007

عجب



پی نوشت : جهت وضوح عمق فاجعه ، روی تصویر کلیک کنید

Sep 24, 2007

ما باحالیم ; خیلیزیاد

( تحلیلی بر تشابه رفتاری در گروه سنی 16-22 سال خواهران ، 14- 24 سال برادران )

دسته بندی :

الف - دختران در مقابل چشمان یک پسر

ب - پسران در مقابل چشمان یک دختر

ج - فصل مشترک بین دو گروه

الف :

1 - عشوه دلبرانه و اشاره به این نکته که همه به من میگن عین پسرا میمونی، حتی بچه که بودم به جای عروسک، تفنگ بازی میکردم، وااای خدا من چقدر پسرم!

2 - مطرح کردن گاه و بیگاه حضور خواستگارها و خواهان ها و ازین قبیل اتفاقات فراگیر به عنوان یک پدیده خاص و خیلی نادر و جذب کننده

3 - مودب جلوه دادن هر گونه خامی دخترانه و گرفتن ژست حکیمانه

4 - ترس غیر قابل وصف از موجودی به اسم گربه خیابانی و جیغ زدن و پریدن در بغل فرد مذکور

5 - " اینی که میبینی هاپوی منه! اسمش جودیه ...دوسمش دالی؟ "

6 - به کار بردن واژه "عزیزم" در مواقع مشاهده ی بچه زیر 2 سال یا سگ و یا حیوون میوون باحال به طوری که "ز" به "ج" و یا نهایتاً به سوت شبیه شده و "ی" به اندازه کش شلوار کش بیاید. گرفتن قیافه مهربان و دوست داشتنی در هنگام ادای کلمه از اصول است.

7 - تغییر متد دادن از اندی و نانسی عجرم به پینک فلویدش و موزارت

8 - " میدونی ، من از بچه بدم میاد ، ترجیحا تا هشتاد سالگی بچه اصلاً "

9 - " من عاشق همین دیوونه بازیاشم لامذهبو "

ب :

1 - نعره کشیدن در مجامع عمومی و در جمع دوستان و قهقهه زدن ها و نگاههای پی در پی به چشمان طرف جهت اطمینان از اینکه تماشا میشوند

2 - ضایع کردن دوستان و اینکه همه آدمای بیخودی هستن ، جهت خوب جلوه دادن و متفاوت بودن

3 - دپ بودن و گره به ابرو شدن از اینکه ناصر بی شرف در حق ثریا نامردی کرده و چرا پسرا اینجورین؟

4 - " تو ایران نمیشه هیچ کاری کرد ، نظرت راجع به تحصیل و زندگی توی خارج چیه؟ "

5 - " ببین عزیزم...من هنوز خودمم نمیدونم چیکار میخوام بکنم..نمیخوام تو به آتیش من بسوزی " ( این روش خاص جهت کله کردن طرف به کار برده میشود)

6 - " واقعاً من قبول دارم که خانمها توی جامعه ما حقشون خورده شده و به نظرم حداقل توی محیط خونه من باید این فضا رو بشکنم "

7 -" من اعتقاد دارم قبل از ازدواج باید دو نفر همه چیز رو بدونن و حتی، حتی با هم ثگث داشته باشن..خب چه عیبی داره؟ "

8 - ابراز نظر شدید در مورد سیاست ( بخصوص در سنین زیر 18 )

9 - " من گیتار میزنم عزیزم...ولی میدونی ، دیگه گیتار خز شده ، میخوام بزنم تو خط سه تار و کمونچه "

ج :

1 - از آبگوشت متنفرند ولی عاشق ترکیب دیزی +قلیون هستند

2 - " آره روزه م ولی ناهار خوردم ...هر هرهر"

3 - " من فوق العاده صبورم...دیر عصبی میشم ... اگه هم عصبی بشم سکوت میکنم "

4 - گوش دادن آهنگهای روی اعصاب با صدای بلند و حس گرفتن عجیب و غریب و گاهاً اضافه کردن حرکات موزون با چشمهای بسته

5 - ایران دیگه ایران بشو نیست و الخ

6 -" میدونی..من یه مدت مذهبی بودم ...بعد درست سالی که کنکور داشتم و همه میرن به سمت خدا زدم زیر همه چی و رفتم دنبال اینکه چرا ما مذهبمون اینه و توی مذاهب تا سر حد عرفان رفتم ...حتی یه مدت میخواستم مسیحی بشم....ولی الان دیگه نتیجه گرفتم که این چیزا رو بذارم کنار...متوجهی چی میگم؟ " ( و اصولاً این موضوع با تائید طرف مقابل و جمله ی "میدونم دقیقاً چی میگی " مواجه میشود)

7 - شنیدن اسم کتاب به انضمام خاطره ای که در کتاب نقل شده، و به کار بردن خاطره با ذکر منبع در اماکن حداقل غیر تکراری به کرّات

8 - ناگهان در جمعی مخالف جلوه دادن خود و خریدن عواقب آن برای مطرح شدن به عنوان سوپرمن و پسرشجاع (این مورد در پسرهای زیر 20 سال و خانمهای مجرد بالای 20 بیشتر مشاهده میشود)

9 - وبالاخره متفق القول بودن این قشر بر این موضوع که : " اون با بقیه فرق داره ، یه جور دیگه ست "