Jul 30, 2008

نظرم کاملاً عوض شده، میگذارم از این مملکت میرم

من، به عنوان یک ایرانی، به عنوان یک شهروند، به عنوان یک نفر که تو این مملکت نفس میکشه، نسبت به قطع برق توی این مدت اعتراض دارم و دیگه کفرم بالا اومده.خشکسالی و بی آبی به کنار، یه مسئول توی این مملکت نیست که حداقل به خاطر بی برنامه بودنش توی ارائه امکانات از امثال من عذرخواهی کنه؟فقط من باید از مسئولین نیروی انتظامی به خاطر به خطر افتادن دینِ ساختگی شون عذرخواهی کنم و تعهد کتبی بدم؟

Jul 13, 2008

از دست این خدا

این خدا هم قربونش برم خیلی ناقلا میشه بعضی وقتا...خوب آدمو میچزونه...خوب درگیرش میکنه...خوب غرقش میکنه تو حزن و اندوه...خوب آویزونش میکنه...خوب نا امیدش میکنه...بعد یه موقع که اصلاً انتظار نمیره یهو با یه بشکن آدمو سورپرایز میکنه.
خدایا،خدایی بیا دست از این بازیا بردار بذار مثل آدم زندگیمونو بکنیم.

Jul 6, 2008

مامانی ای ول! خیلی توپ شده بود...دستت درد نکنه

خدای من! از دوران بچگی همیشه منتظر یک همچین روزی بودم.که دوازده ظهر که میشه بدون اینکه مهمون داشته باشیم یا مثلاً علت خاصی داشته باشه،یه میز خوشگل و خوشمزه چیده شده از غذا و مخلفات توی خونه آماده باشه و بشینم سر صبر و با آرامش کنار مامان بابام وبعد ازخوردنش بگم "مامانی ای ول!خیلی توپ شده بود...دستت درد نکنه"و این اتفاق هر روز ادامه پیدا کنه.بچه که بودم واقعاً یکی از آرزوهای زندگیم این بود که مامان همیشه توی خونه باشه و سه چهار تا خواهر و برادر هم قد و قواره خودم داشته باشم که آتیش بسوزونیم و بازی کنیم و توی سر و مغز هم بزنیم.بزرگتر که شدم فهمیدم زیاد هم جالب نیست که خانواده شلوغی باشیم و همون تنهایی خیلی برام سودمند بوده و از طرفی این نهایت خودخواهیه که مامان از همه علایق و خواسته هاش برای کار بیرون از منزل بزنه که مثلاً سر ظهر با مقوله ی شکم ، من رو خوشحال کنه.
حالا بعد از این مدت مامان بالاخره بازنشست شده و بیشتر تو خونه میبینمش.با اینکه باز هم خودشو بیکار نگذاشته و مشغوله ، ولی آرزوی دیرینه م چند وقتیه که به واقعیت پیوسته و دیگه ناهار خوردنمون به صورت سلف سرویس و سه و چهار بعدازظهر نیست.نمیدونید چه دنیای قشنگیه.هی میام خونه و تا میخوام بگم مامان ناهار میبینم که یه میز خوش آب و رنگ چیده شده و دو تا حوری بهشتی و یه نهر شیر و عسل کم داره. میدونم که خیلی حرف مسخره ایه ولی همیشه دوست داشتم مامانم یه خانم دیپلمه ی خانه دار باشه .
از یه طرف هم دارم به این موضوع فکر میکنم که اگه یه روزی بخوام نقش یک مادر رو ایفا بکنم بچه ی من هم شاید بدتر از اینها بشه وضعیتش.یعنی باید برای بچه دار شدن بتونم یه مادر دربست بشم و همه چیز رو بگذارم کنار؟ این که خیلی بده.مطمئنم نمیتونم.ولی اگه یه موقع خواستم این کار رو بکنم.قبل از ازدواج حتماً یه آگهی میدم توی روزنامه با این شرح:
"
به یک آقای خوشتیپ ، از خانواده ای اصیل و پولدار، خوش برخورد، بدون عیب پنهان و آشکار از نظر اینجانب،مجهز به فنون آشپزی و خانه داری و بچه داری جهت امر ازدواج و تولید و نظارت بر امور کودک نیازمندیم." بعد هم از بین افراد مراجعه کننده راستگو ترین ،عاشقترین و ثابت قدم ترین اونها رو انتخاب کنم و ازش قول بگیرم که بعد از بچه دار شدن شغلش رو بگذاره کنار و به امور منزل بپردازه.
خوب من دخترهای زیبا و درست درمون زیادی رو دیدم که بعد از ازدواج درس و کار و همه چیز رو گذاشتند کنار و به این قضیه مشغول شدند وحتی چون شوهرشون موافق نبوده که کار کنند و صلاح دیده که توی خونه بالای سر بچه و امور خونه باشند به کل فراموشش کردند،ولی آیا مردی هم پیدا میشه که به اندازه ی زنها بتونه خر خوبی باشه؟