غرق میشوم در رقص دودش
خشم میشوم
دندانهایم از ریشه درد میگیرد
آب دهانم را که مانده بود برای صورتت فرو میبرم در خود
دنیا شرم میکند
رها میشوم
اونقدر حالم گرفته ست که حتی نمیدونم چی میخوام بنویسم. کفشهام رو شستم و عمودی تکیه ش دادم به نرده های تراس اتاقم تا صبح بپوشم برم دنبال کثافتکاری روزمره. حالم از آدمای دور و برم به هم میخوره. حالا نه در این حد ولی حوصله هیچکس رو ندارم. کمتر پیش میاد من حوصله آدما رو نداشته باشم. یه مشت آهنگ مزخرف سوزناک ریختم توی لیست مدیا پلیر،هدست رو تا آخرین درجه بلند کردم زل زدم از پنجره به چراغای شهر. به نم نم بارون، به چراغ سقفی اتاقم، به فیسبوک، به فیگوری که این مجسمه روی میز گرفته به خودش، به مانتو جدیده که خریدم و فردا میخوام بپوشمش، به دیکشنری لانگمن، به عکس این زنیکه هرزه روی دیوار، به میز آرایشی که صبح به صبح میشینم پشتش، به بوم دست نخورده که سالهاست افتاده این گوشه، به اتفاقها و حرفهایی که دارکوب مغزم داره یکی یکی محکم میکوبه روشون، به خوابی که به چشمم نمیاد امشب، به اون روی مزخرف آدمیزاد، به صحنه های پشت سر هم، به لحظه هایی که ازشون متنفرم. به خودم توی آینه وقتی که چشمام خسته ست و گوشه هاش یه برق خستگی می افته.
دلم بد گرفته امشب...
صداقتی هم آغوش با شیطنت چهره ی مستطیلی و جذابش را احاطه کرده. بچه طلاق است. یک سالی میشود که شیشه را کنار گذاشته ولی هنوز سیگار می کشد.خانه ای که در آن بزرگ شده در محله ای است که خلافکارهایش حکم زیره را دارند برای کرمان. همسایه های کوچه را که معرفی میکند فقط یکی بینشان هست که کرک و حشیش و منقل توی برنامه اش نیست؛ همان که وقتی سرکار است زنش یک محله را سرویس میدهد. تیز است و همه چیز را زود یاد میگیرد. باهوش است و ریاضیات علاقه مندی اولش. پانزده سال زندانش را با گرفتن رضایت به سه ماه کم کرده. مزخرف ترین روزهای عمرش را ریز به ریز آرشیو کرده توی ذهنش.
برای کسیکه اندک اعتباری دارد و اندک آبرویی همه اینها دلایلی ست کافی برای زیاد قاطی نشدن و یا ترجیحا دور شدن. چشمانش ولی، پاک تر و دوست داشتنی تر از آن هستند که ترک شوند.