Nov 17, 2008

شرط میبندی؟

دو تا انار خوش تراش و پوست نازک ، از اونایی که رنگشون کرمه و رگه های قرمز وحشی روش داره و دونه هاش روی پوستش جا انداختن برمیدارم و میرم نزدیک شومینه لم میدم کنارش.
میگه "دمت گرم! قدیمیا یه چیزی میدونستن که پای کرسی انار میخوردنا،میچسبه".
برمیدارم یکیشو میگم "این مال من".
میگه "انارشناس محترم ! تیرت خورد به سنگ، این یکی قرمز تر و شیرین تره ".
کل کل میکنم باهاش تا برگرده بگه شرط میبندی؟
میگم " آره! سر چی؟"
میگه "هرکی برنده شد فردا تا چالوس فقط اون میشینه پشت فرمون".
میگم "قبول".
سر میبریم انارا رو. میگه "دیدی حالا؟"
میگم "خوب که چی؟ مهم طعمشه".
با چاقو چهار تا خراش میندازه روی پوست انار و با دست بازش میکنه و شستش رو میذاره آروم روی دونه ها .چند تا ازش میکنه و میذاره دهنم .دومی رو هم همینطور و من انارا رو مثل یه حیوون خونگی که از دست صاحبش غذا میخوره میریزم توی دهنم و میگم" دیدی حالا این شیرین تره؟" و خودم رو میزنم به اون راه و چشمامو روی سقف میچرخونم.
میگه "جر نزن، باختی."
میگم "قبول نیست من منظورم اون یکی بود" و نیشم به نشونه ی تسلیم شدن باز میشه و دوتایی میخندیم
میگه "گلپر ندارید دختر؟ اینجوری که حال نمیده!"
میپرم تو آشپزخونه و توی کابینتا رو میگردم ،چند دقیقه ای طول میکشه تا پیداش کنم.
میگه : "داری میای دو تا قاشق هم بیار".
تا برمیگردم پیشش انارا رو دون کرده ریخته توی کاسه و پوستاشو ریخته روی روزنامه. با نمک و گلپر قاطیش میکنه.دیگه سکوت میکنم و شروع میکنیم به خوردن دونه های انار.بعضیاش شیرینه بعضیاش ترش.گلپره خوش طعمش کرده.
میگه "هان ؟ توی فکری؟ "
میگم "هیچی دارم فک میکنم تا حالا انار خوردن اینقدر بهم نچسبیده بود مثل الان که اینجوری کنارت ام"
فکر کنم خودش هم فهمید که بهش چرت گفتم .داشتم فقط و فقط به این فکر میکردم که فردا من تا چالوس روی صندلی شاگرد دیوونه میشم

Nov 14, 2008

نَمیری بدبخ؟

This content is currently unavailable

The page you requested cannot be displayed right now. It may be temporarily unavailable, the link you clicked on may have expired, or you may not have permission to view this page.

* Return home

صفحه ی فیسبوک خود را باز کرده اید و طبق معمول آمار دوستانتان را میخوانید.به عکسی بر میخورید که دوستِ دوستتان که در ادلیست شما نیست آن را آپلود کرده و دوست شما برای آن عکس کامنت گذاشته و در نتیجه اخبارش برای شما آمده است.روی عکس مورد نظر کلیک میکنید تا واضح تر آن را ببینید. سپس متوجه میشوید که این عکس در آلبومی قرار دارد که 54 عکس دیگر هم در آن هست.از فضولی دارید میمیرید تا عکسهای دیگر را هم ببینید. روی واژه ی نکست کلیک میکنید تا به عکس بعدی بروید. ناگهان با جمله ی بالا رو به رو میشوید. این بزرگترین ضد حالیست که طراح فیس بوک به جامعه ایرانی زده است