
داستان بر میگرده به اونجا که عمه بزرگ جمشید آچار رفت به رحمت خدا ، مکانیکی تعطیل بود، اوسجمشید با خانواده رفته بودن مسجد فردیس کرج واسه مراسم ختم ، روز قبلش هم قاسم سبیبل BMW ش رو گذاشته بود پیش اوسجمشید
احمد بود و مکانیکی ، یه BMW و یه سوئیچ ، تلفن و شماره رفقا ، رضا فرفری و ناصر تیز دست و محمود کیلید
- الو ، بر و بچ تیپ بزنید سورفیریز دارم براتون ، سی دی کار درست داری ناصر؟
- ای ول احمد ، سی دی ش با من ، تو کراوات داری؟
- خودم که نه ، آقام داره یه دونه ، مال عروسیشه
- ناز نفست ، بجمب!
|