Nov 6, 2007

احمد و رفقا


داستان بر میگرده به اونجا که عمه بزرگ جمشید آچار رفت به رحمت خدا ، مکانیکی تعطیل بود، اوسجمشید با خانواده رفته بودن مسجد فردیس کرج واسه مراسم ختم ، روز قبلش هم قاسم سبیبل BMW ش رو گذاشته بود پیش اوسجمشید

احمد بود و مکانیکی ، یه BMW و یه سوئیچ ، تلفن و شماره رفقا ، رضا فرفری و ناصر تیز دست و محمود کیلید

- الو ، بر و بچ تیپ بزنید سورفیریز دارم براتون ، سی دی کار درست داری ناصر؟

- ای ول احمد ، سی دی ش با من ، تو کراوات داری؟

- خودم که نه ، آقام داره یه دونه ، مال عروسیشه

- ناز نفست ، بجمب!