Feb 17, 2009

شب عيد

دو تا پيرمرد شصت هفتاد ساله بودن، پسره جوون بود. اون پيرمرده كه سنش كمتر ميزد گفت آخه شب عيده ، فك نكنم بشه اين طرف سال كاري كرد. پسره گفت كجا شب عيده حاجي؟ يك ماه و خورده اي مونده تا عيد. جواب داد اي بابا من تا ديروز گريه نوزادي ميكردم امروز شده شصت سالم چشم روي هم بذاري گذشته ، پيرمرد دوميه گفت پس حاجي تو سنت از من بيشتره ، من پارسال هفتاد سالم بود امسال ميرم توي هجده سال. اين رو گفت و دوتايي قاه قاه زدن زير خنده و پسره هم از خنده ي اون دوتا شروع كرد به خنديدن.

انگار آدما كه پير ميشن وقتشون عمده اي حساب ميشه.يه نيگا پشت سر ميكنن ميبينن نه انگار يه سال و دوسال زياد نقشي نداشته توي اين شصهفتاد سال.ديگه ماه و هفته و اينا پول خرد حساب ميشه براشون... نصف عمرشونم كه مملكت تعطيل بوده ، نصف بقيه ش هم همينطور.ديگه حساب دو روز و سه روزش كه هچ!