May 27, 2008

...

مراسم که تمام شد هنوز باور نکرده بودم . فقط هفده سال داشت. مات و مبهوت بلند شدم از جمعیت فاصله گرفتم. چشمم افتاد به نوشته های قبرهای کناری.
طلوع هزار و سیصد و شصت و هفت ...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و شصت و سه...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و شصت و یک ...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و شصت و دو ...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و پنجاه و هشت ...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و شصت و یک ...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
طلوع هزار و سیصد و شصت و پنج...غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت
.
.
کم کم داشت باورم میشد
طلوع هزار و سیصد و هفتاد
غروب هزار و سیصد و هشتاد و هفت